سمفونی نهم راز زندگی

سمفونی نهم بتهوون برای من شور و زندگی است .
در فراز و نشیب های آن ،آدمی متوجه رنج های زندگی می شود ،اما همان لحظه  شادی  از راه می رسد و دست رنج را می گیرد و در یک زیبایی بی نظیر ،رقصی موزون  اوج می گیرد .
در افتان و خیزان نوسان های موسیقی ، گویی روح  به بلوغ خود می رسد و در مسیر چالش ها و سختی ها به امید چشم می دوزد و اعلام می کند که من قوی تر از تقدیر هستم .
در میان اشک های آدمیان و جنگ و فقر ،هنوز شکوه انسان باقی است و زیر ناملایمات زندگی به خاک‌سپرده نشده است .
سرود شادی شیلر در موومان چهارم یا سمفونی کورال و‌صلح ،شعر سعدی را به خاطر می آورد که 
 
بنی آدم‌اعضای یک پیکرند 
که در آفرینش ز یک گوهرند  
 
شعر شادی #شیلر :
 
  ای انسان ها در زندگی باشید 
با هم مهربان 
كنيد با هم برابری 
در هر كيش و هر زبان
ای انسان ها گردهم آئيد،
نغمه سرائید در برهم
 با دست یگانگی بیفکنيد 
دیو غم
با نيروي عزم و اراده 
باشید آماده بهر فردا
سرود زندگانی را خوانيد
 با هم يك صدا
…..
لودویگ وان #بتهوون 
در سکوت و خلوت ناشی از ناشنوایی ،به خلق #سمفونی_نهم (کورال )رسید
راز عجیبی در سکوت نهفته است .برای بتهوون سکوت،تماشای درون است. روحی که به فراز و‌نشیب سمفونی پنج و نهم گوش می سپارد ،گویی به تماشای اوج و فرود زندگی انسان رفته است .ورود به این قلمرو ،به بیرون رفتن از  خط طویل روزمرگی و حضور در دایره ای به وسعت اقیانوس  می انجامد 
و هنرمند خلاق ،با کیهان اتصال می یابد .    
 
مولانا خود را نی ای می دید که باید از خود خالی شود تا صدای خداوند در او جای گیرد 
وقت خاموشی او ،وقت سخن گفتن خداوند است و انسان  در سکوت به خداوند نزدیک می شود:
دو دهان داریم گویا همچو نی
یک دهان پنهان است در لبهای وی
یک دهان نالان شده سوی شما
های هویی درفکنده در هوا
لیک داند هر که او را منظر است
که فغان این سری هم زآن سر است
دمدمه این نای از دم های اوست
های هوی روح از هیهای اوست
گر نبودی با لبش نی را سمر
نی جهان را پر نکردی از شکر (مثنوی، ۶/ ۲۰۰۳~)


این سخن را بعد ازین مدفون کنم
آن کشنده می کشد من چون کنم
بحق آن لب شیرین که می دمد در من
که اختیار ندارد به ناله این سرنا
کشاکشهاست در جانم کشنده کیست؟ می دانم
دمی خواهم بیاسایم ولیکن نیستم امکان
به هر روزم جنون آرد، دگر بازی برون آرد
که من بازیچه اویم ز بازیهای او حیران
چو جامم گه بگرداند، چو ساغر گه بریزد خون
چو خمرم گه بجوشاند، چو مستم گه کند ویران
ای که میان جان من تلقین شعرم می کنی
گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم.
 
#زهراغریبیان_لواسانی  
@baghesabzeshgh

دیدگاهتان را بنویسید

4 × پنج =