لحظه بیداری و حافظ شیرازی

این روزها اکثر ما ترجیح می دهیم که شب ها را بیدار بمانیم و ساعتی مانده به طلوع خورشید به #خواب برویم و از جشنی به بزرگی جهان بی خبر می مانیم .
آفتاب هر صبح به پیشواز ما می آید و ما همواره در خواب هستیم و‌طلوع او را نمی بینیم .بخصوص زمانی که تاریکی قبل از طلوع در یک رزم اساطیری با روشنایی می جنگد و نور پیروز شده از این نبرد ،آسمان را فتح می کند .
حافظ وقتی می خواهد نازک نای این تولد دوباره آفتاب را بیان کند چنین می گوید :
سپیده دم که صبا بوی لطف جان گیرد
چمن ز لطف هوا نکته برجنان گیرد
هوا ز نکهت گل در چمن تتق بندد
افق ز عکس شفق رنگ گلستان گیرد
نوای چنگ بدانسان زند صلای صبوح
که پیر صومعه راه در مغان گیرد
کارل یونگ در کتاب رویاها و اندیشه ها می گفت :در تمام روزهایی که در میان قبایل سرخپوستان بدوی بودم آنچه من را غرق حیرت می کرد این بود که آنها هر روز هنگام طلوع آفتاب روبروی آفتاب به احترام می نشستند و او را به ستایش و‌پرستش می نگریستند و من می دیدم که مفهوم #خدا برای آنها هنوز زنده است .
باور به حضور در برابر یک امر لایتناهی ،در یک دین ابتدایی ،برتر از خدایی است که به باور نیچه در این عصر جایی در اندیشه ما ندارد و مرده است .
استادم می گفت :خراسان از این رو سرزمین بزرگان بوده است که لحظه #طلوع خورشید آن طولانی است و قرار گرفتن در معرض این تابش نورانی ،هجوم انرژی های آسمان ها بر زمین است و‌نباید از آن غفلت کرد .
سخن با ماه می‏گویم پری در خواب می‏بینم
صباح الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا برخیز
#زهراغریبیان_لواسانی
@baghesabzeshg

دیدگاهتان را بنویسید

سه − 1 =