مولانا پاییز را چگونه می بیند؟

مولانا از بسط و شادی درون به بهار و‌از اندوه قلبی به پاییز تعبیر می کند
البته بهار و‌پاییز اگر به منزله فصل به آن نگاه شود هر کدام زیبایی های فرح بخش خود را دارد .وقتی مولانا از خزان سخن می گوید پاییز را برگ ریزانی می داند که درخت را تن برهنه، رها می سازد و با بادهای سرد سخت زمستان تنها می گذارد .از این رو پاییز را شبیه به وابستگی های دنیا می داند که آدمی را از برگ های معانی و حقایق بی بهره می سازد
مولانا در تمثیلی زیبا ،پاییز را به پیرزنی تشبیه می کند که آیینه ای در دست گرفته و مشغول آراستن خویش است .

پیش رو آیینه بگرفت آن عجوز
تا بیاراید رخ و‌رخسار و‌پوز

در اندیشه مولانا نسبتی معکوس میان فربه شدن جسم با لاغری روح است هرچه از جیره جسم کاسته شود بر روح افزوده می شود و چون پاییز آرزوها و برگ و بار #درخت را قطع می کند ،پاییز نماد مرگ معنوی می شود
مولانا وقتی سخن از پاییز می گوید ناظر به بخش رنگارنگ پاییز نیست او فرجام پاییز را تماشا می کند
اما با این همه در بخشی از #مثنوی ،پاییز نشانه های مثبت خود را نزد مولانا می یابد
پاییز سرد و بی رحم ظاهر می شود چون ضربه های ریاضت که روح سالک را آماده اوج گرفتن می سازد و با از دست دادن شاخه ها و برگ های کهنه ،چون سالک ،آماده رویش برگ های تازه در وجودش می شود
پاییز در نگاه مولانا ،خانه جان آدمی را از غیر می روبد تا جا برای شادی های اصیل و حقیقی باز نماید

می فشاند برگ‌زرد از شاخ دل
تا بروبد برگ سبز و متصل

#زهراغریبیان_لواسانی

baghesabzeshgh@

دیدگاهتان را بنویسید

سیزده − پنج =