گِل خواری یا قند اسرار در کلام مولانا

روزها از پس روزها می گذرد و آن میل غریب و در عین حال آشنا که مرا از نفسم تهی می ساخت ، هردم در من فروکش می کند .جان کبوترانه ام به پرواز می اندیشد و‌جسمم ،سنگین از تمام نیازهای کاذبم ،مرا به سوی خود می کشاند . 
فریادی از درونم، مرا به خلوت نازکدلانه وجودم رهنمون می شود و  و #مولانا روبرویم می نشیند و با نگاه مهربانانه اش ،حکایتی از دفتر چهارم را  برایم زمزمه می کند :
مرد گِل خواری نزد عطار شکر فروشی می رود تا قند بخرد و عطار به او می گوید که سنگ ترازوی من از گل هست .مرد که علاقه خاصی به گل خوردن دارد خوشحال می شود و تا عطار می رود تا از انتهای دکان ،قند برای او بیاورد با لذت شروع به خوردن وزنه گلی می نماید .
 پیش عطاری یکی گِل‌خوار رفت
تا خرد ابلوج قند خاص زفت
پس بر #عطار طرار دودل
موضع سنگ ترازو بود گل
گفت گل سنگ ترازوی منست
گر ترا میل شکر بخریدنست
گفت هستم در مهمی قندجو
سنگ میزان هر چه خواهی باش گو
گفت با خود پیش آنک گل‌خورست
سنگ چه بود گل نکوتر از زرست
 
مولانا #گِل آلود شدن را سبب سنگینی در حرکت و‌پرواز می داند .او در مثنوی فریاد می زند که گِل غذای انسان نیست و خوردن آن موجب بیماری می شود .نگذار گل خواری عادت تو شود که تو را بیمار می سازد .
مولانا در این داستان ،گرایش به نفس و میل به دنیا را گل می داند که انسان را دچار بیماری روح و جسم می سازد .
چون مزاج آدمی گل خوار شد 
زرد و‌بد رنگ و‌سقیم و خوار شد 
گل نماد تن است .این ترکیب آب و خاک، چونان  زندان برای پرنده روح تو می باشد. 
لیک پایت نیست تا نقلی کنی 
همتی تا بو که من زین وا رهم 
عطار ،حضرت خداوند است که قند اسرار را برای تو آماده کرده ،اما تو به جای آنکه طوطی جانت شکر خوار باشد به گل تیره خو نموده ای .
#قند برای مولانا ،لذت های روحانی است .همان که طوطیان خاص بدان عاشقند و همه جا و در دسترس همه مردمان است  اما میلی بدان ندارند .
جهان #مولانا ،حتی در حضور مرگ نیز، قند زار است ،فقط باید ورای ظاهر آن رفت تا جان ،به اسرار آن پی برد .
#زهراغریبیان_لواسانی 
@baghesabzeshgh
 

دیدگاهتان را بنویسید

4 × چهار =