زیبایی ،غذای جان

از منزل تا سعداباد را پیاده رفتیم .بهار بود و زیبایی، هیاهو راه انداخته بود .در باغ سعداباد نیز غوغای شکوفه بود .
می خواستم بدوم و‌بعد میان دو ‌درخت ،طنابی به وسعت تمام سالهای گذشته ببندم و تاب بازی کنم .
زیبایی چه ها که نمی کند !
مولانا بهار را زیبا می بیند .گویی لباس پرنیانی بر تن کرده و بر دشت به ناز می خرامد .
هیچ کس خود بهار را نمی بیند. بهار با درختان سبز شده و شکوفه های جلوه گر شده، بر این قامت های سبز ،خود را نشان می دهد و خداوند را هم تنها در دل می توان یافت .
زیبایی در جهان وجود دارد و از دید مولانا فرق عارف با هنرمند در این است که هنرمند زیبایی ها را کشف می کند .زیبایی هایی که بر حسب ظرفیت وجودی پدیده ها، از اسم جمیل خداوند تجلی نموده است و هرکس بنا بر مرتبه روح، آن را درک می کند .
زیبایی غذای جان است و هرچه روح وسعت می گیرد ،درک این زیبایی اوج می گیرد و این هنرمند است که نقاب زیبایی را کنار می زند و ما را به دیدن آن دعوت می کند . روح تهذیب یافته، بیش از همه، زیبایی را می بیند و در حیرت فرو می رود .
بهار آمده است اما هر دلی پذیرای بهار نخواهد بود .
#زهراغریبیان_لواسانی
@baghesabzeshg

دیدگاهتان را بنویسید

4 × دو =