مولانا و اشعاری که نسروده

اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی؟
وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی؟
غزل ۳۰۶۱ حضرت مولانا

قبلا در مورد اشعاری که از مولانا نیست اما به نام مولانا در شبکه های اجتماعی به دفعات بسیار تکثیر می شود ،مطلبی تحت عنوان” این شعر از مولانا نیست “نوشته ام .
متاسفانه این روزها کلیپ های پر شور و رنگ، با اشعار نو ،دل مخاطبان را می رباید .مخاطبانی که اکثرا مردمی هستند که اطلاعی، نه از ظاهر ابیات مولانا دارند وگرنه از سبک شعر، متوجه شاعر می شدند و یا افرادی هستند که از تفکر مولانا به دور هستند و چون خواندن مثنوی و فهم آن آسان نیست و یا غزلیات شمس و رباعی های مولانا را نیز نخوانده اند ، این اشعار ،حال خوشی به آنها می دهد و با مولانایی که در نظر آنان ، عشقی  رمانتیک به شمس داشته  ،هم ذات پنداری می کنند و یا به درک سطحی ای در دین می رسند که با عرفان مولانا بسیار فاصله دارد ‌.
اشعاری از این گونه که ممکن است برای شاعران عزیزی باشد اما از آن مولانا نیست :
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه نویدم
نه سلامم نه علیکم
نه سیاهم نه سپیدم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمایم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و برده ی دینم
….
و یا
حقیقت
نه به رنگ است و نه بو
نه به های است ونه هو
نه به این است ونه او
نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را:
آنچه گفتند و سرودند
تو آنی
خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
….
متاسفانه گاهی افراد برای تبلیغ  کلاس هایی که به نام مولوی شناسی ،خودشناسی برگزار می کنند و ملغمه ای سطحی  از عرفان ها ،فرقه های صوفی گری و آیین ها را در خود دارد ،از این اشعار استفاده می کنند تا به آسانی، افراد بسیاری را جذب کلاس هایشان نمایند و جیب گشاد خود را پر کنند .
با تجربه ای که از سالها تدریس مثنوی دارم ،هر فردی بر سر خوان مولانا نمی نشیند و تحمل مفاهیم ارزشمند مثنوی  را ندارد  و اکثرا دنبال دریافت های آنی و لحظه ای هستند که بنا به فرمایش مولانا ،در کوی عرفان و آنهم مثنوی راه ندارند .
شناخت اندیشه مولانا ،تشنگی و عطش جان می خواهد و دردی و آگاهی ای که طالب را به مقصود برساند .
البته در اندیشه مولانا اگر انسان ،طالب  و جستجوگر  باشد و حتی مسیر را به اشتباه برود ،درد ،او را به شاهراه حقیقی خواهد رساند .
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی می‌کنی هر روز خاک 
عاقبت اندر رسی در آب پاک
مثنوی دفتر سوم

مولانا و اشعاری که نسروده

#زهراغریبیان_لواسانی

@baghesabzeshgh

دیدگاهتان را بنویسید

شانزده − 8 =