از مستی خدا تا ظاهر سماع

مواره بخشی از آیین های ملل جهان به رقص و‌پایکوبی اختصاص یافته است. این مراسم از دوران باستان، بیانگر  روبرویی مردم آن قبیله با خداوند یا توتم آنان  و شکرگزاری و نثار قربانی ،برای خدایان بوده است .
سماع نیز رقصی است برای خالق جهان ،اما تفاوتی بزرگ با تمامی رقص های آیینی دارد 
در سماع ،فرد سالک به حرکت دایره واری وارد می شود.اینجا او  نه مقابل خداوند، بلکه  با خداوند یکی شده است و وجد و شور و حالی اگر از او سر می زند ،نشانگر بی تعلقی و دور شدن از عالم مادی است .حال آنکه در آیین های دیگر، فرد برای گرفتن خواسته های خود یا ترس از بلاو مصیبت،  مراسم آیینی خود را انجام می دهد. 
و سماع مولانا جلال الدین  در این میان ، بعد از دیدار او با شمس تبریزی ،آغازی برای رقصی به سوی خداوند و عروجی به عالم معناست که با رها شدن یک باره مولانا از وابستگی های او همراه شد .
به میزانی که مولانا از چهارچوب شهرت و مقام و هرآنچه منیت بود دور می شد ،سبکبال تر می شد و با پرواز او از عالم حس، قدم به عالم ماورایی می گذاشت که در آن پایکوبی تمام جهان را مشاهده می کرد و چنین می شد که مولانا بی آنکه مراسم و آیینی را از قبل بداند ،در این شور و مستی جهان حضور می یافت 
حال برای مولانای  به دور شده از جاه و مقام و برخوردار از جانی مصفا و آیینه وش ،جهان ،بزم خود را به تماشا گذاشته بود و او می رقصید و می رقصید. 
در این حرکت دایره وار رقص سماع ،مولانا به حرکت و چرخش جهان متصل می شد و‌ روح او ،پژواک موسیقی کهکشان و هارمونی جهان را در خود نظاره می کرد. 
مولانا که خود از جنس موسیقی شده بود، حال هر آوا و صدایی را می شنید ،برای او تداعی گر موسیقی ازلی آسمانی بود که در گردش افلاک وجود داشت و ناخواسته به سماع می پرداخت .
بانگ‌گردش های چرخ است اینکه خلق 
می سرایندش به طنبور و‌به حلق 
ما همه اجزای عالم بوده ایم 
در بهشت آن لحن ها بشنوده ایم 
مولانا هرگز آداب خاصی را به نام سماع ایجاد نکرد .مردی که از تقلید بیزار بود و از قافیه اندیشی و محدودیت در شعر دلتنگ می شد ،چگونه رسمی را برجای گذارد که فقط بر طبق یک تکان دست و چرخش ،فرد به شور و وجد برسد ؟
آنچه که امروزه در مراسم سماع یا درآموزش  های سماع انجام می شود هیج نشانی از جذبه های عارفانه مولانا ندارد .باید جانی برخوردار از مستی خدا داشت و به آن دریافت های روحانی رسید و لبریز از خداوند شد تا بدون دانستن آیین ،جان بی قرار ،سماعگر شود 
برای مولانا ،خداوند هر لحظه رخ زیبایش را می نمود و مولانا بیخود تر از خویش به تماشای خدا عروج می کرد 
هر لحظه به شکلی بت عیار در آمد 
دل برد و نهان شد 
هر دم به لباس دگران یار در آمد 
گه پیر و گه جوان شد 
سماع مولانا نه رسمی داشت نه آیینی ،تنها در گرو ،دلی صاف و بی نقش بود .
زهراغریبیان_لواسانی#
@baghesabzeshgh

دیدگاهتان را بنویسید

18 − 13 =