صبحی سپید بود ،کنار حوض فیروزه ای ،سنجاقکی با بالهای شیشه ای نشسته بود و آب می نوشید ،کمی که خم می شدی ،می توانستی ،رگهای مویین بالهایش را ببینی و باغ را که در چشمان درشتش نشسته بود . بادِ خوش بوی ِبهار ،به کنار سنجاقک آمد و تن ِآب را قلقلک داد و با بازی آب و باد ،ماهیان خندیدند . درخت انجیر ،برگ پنجه ای سبزش را به آب بخشید و ماهیان ،در رویای سفر با این قایق کوچک فرورفته بودند که صدای افتادن نارنجی قرمز ،که در دورترین نقطه درخت، یکه و تنها زندگی می کرد، به خلوت رویایشان، یک خورشید سرخ ،اضافه کرد . باغ ،شادمان، به پرواز مرغابیان کاکل دار ،در آسمان نگاه می کرد که دختری کوچک ،با گونه هایی ،چون شکوفه هلو ،از خانه به سمت باغ دوید . موهایش در آن بامداد، چون ابریشمی مشکین، به هوا بر خاست و صدایش ،چشم آبی ِحوض و نگاه ِسبز باغ را به سمت خود کشاند :به دنیا اومد …به دنیا اومد. باد ،با رقص دخترک در میان باغ همراه شد و لحظه ای بعد با او به سمت خانه دوید تا از درِ نیمه باز ،پسر بهاالولد بزرگ را ببیند . شاید چشمان هیچ یک از درختان باغ ،حتی حوض فیروزه ای ،فرشته هایی را ندیده بودند که هر صبح ،به آن خانه می آمدند و تا شب، چشم انتظار تولد کودک می ماندند ،اما باد ،هم فرشتگان زیبا را دیده بود و هم نام کودک را از لبان آنها شنیده بود . باد ،به ساعت شنی اش نگاه کرد ،درست همان روز که گفته بودند .ششم ربیع الاول سال ششصد و چهار هجری است و صدای صوت قرآن مولانا بهاالولد، تمام باغ و خانه را پر کرده و از هزاران دره و ،کوه، گذر می کند . اهل خانه ،مرد را تا کنون این چنین شاد ندیده اند . پدر کودکش را در آغوش می کشد و به فرشتگان کوچک سپید که دور تا دور قنداق نوزاد حلقه زدند لبخندی محبت آمیز می زند و از آنها می خواهد ،که همیشه همراه محمد جلال الدینش باشند و بعد به نماز می ایستد و خدا را برای هدیه ای این چنین شکر می گوید ،با این که دلش در پیش کودک نورسش است خانه را به زنان شهر که به تبریک تولد فرزند شیخ بزرگ وَخش آمده اند وا می گذارد و خودش به مدرسه می رود تا آنروز با عشقی که از تولد جلال الدین در قلبش می درخشد مجلس درسش را آغاز کند
مدرس دوره های مختلف شاهنامه، مثنوی، حافظ و خودشناسی
تدریس دوره های مثنوی بیش از 14 سال
تدریس دوره های حافظ شناسی بیش از 12 سال
تدریس دوره های شاهنامه خوانی بیش از 12 سال
تدریس دوره های خودشناسی بیش از 6 سال
نویسنده بیش از پانصد ساعت متن برای برانه های مختلف رادیویی و تلویزیونی
چاپ بیش از سه کتاب : باغ سبز عشق ، غربت وجودی در اثار مولانا و مجموعه اشعار غزلهای یک زائر
برگزیده جشنواره های ادبی، هنری و دانشگاهی و غیر دانشگاهی
دوره های داستان نویسی و فیلم نامه نویسی را در حوزه هنری گذراندم و نمایش نامه نویسی را در تالار محراب آموختم، بعدها نقاشی را نیز، نزد استادان مجربی از جمله استاد آقامیری گذراندم.
برگزیده چندین جشنواره ادبی ،هنری دانشگاهی و غیر دانشگاهی کشوری هستم و حاصل نوشته هایم سه کتاب و بسیاری نوشته های دیگر می باشد که به امید خدا برای جمع آوری وچاپ آنها در آینده نزدیک ،اقدام خواهم نمود.
سالهاست که به لطف خداوند بر خوان پر گوهر مثنوی نشسته ام و از برکات آن، با دوستان عزیزی آشنا شدم که همراه و هم قدمم در این مسیر سبز بوده اند .
اکنون درکلاس مثنوی به پانصدمین جلسه کلاس نزدیک می شویم می دانیم که عمری با هم بوده ایم در غم ها وشادی ها شریک هم بودیم اما از همه مهم ترمثنوی را کنار خود داشته ایم و مولانا هر گز از زندگی ما جدا نشده است .
تجربه ای که در این سالها از مثنوی یافته ام این است که مهم ترین رویکرد مولانا در مثنوی ،خودشناسی است
ما نمی توانیم پروازهای رفیع مولانا را تجربه کنیم .عرفان محض مولانا برای قواره انسان امروزین ،جامه ای بزرگ است و باید مثنوی را برای انسان امروز ساده کنیم
مثنوی پر از نکته های روانشناسی و اخلاقی است که به انسان کمک می دهد خود را میان بحبوبه های زندگی بیابد و بشناسد و چنین شد که کلاس خودشناسی را در کنار مثنوی آغاز کردم تا منظره های زیبای مثنوی را در وجود خودمان بیابیم .
امروز خدا را شاکرم که به من این لطف را داشته است که با مثنوی ارزشمند حضرت جلال الدین محمد مولوی آشنا شدم و اگر عمری دوباره بیابم ،باز وقتم را برای شاگردی در مکتب مولانا خواهم گذاشت چون هنوز بسیار نکته ها را باید در مثنوی بیابم ،بیاموزم و بیاموزانم .
مجموع دوره های برگزارشده
0+
اگر سوالی دارید بپرسید ادمین سایت در اسرع وقت با شما تماس می گیرند.
دیدگاهتان را بنویسید