صبح آرام آرام از کوه فرود می آمد .به کنار رودخانه نزدیک می شد .،خودش را به جوی کوچکی که به خانه مولانا می ریخت،می رساند و خبر آمدنش به گوش اهالی می رسید .
شمس لحظاتی نزدیک صبح به خواب رفت .شب در شور یافتن جلال الدین برای او روز شده بود و حال ،وقت آرمیدن بود . شهر هنوز خاموش بود .خانه ساکت و اتاق تازه داشت در نور بامدادی روشن می شد .مولانا کتاب مُتنبی ،شاعر محبوب خود را که همیشه بالای سرش در رف اتاق می گذاشت ،برداشت .خواندن این کتاب جزو عادات همیشگی اش بود .در دل این کتاب ،ستاره هایی نهفته بود که درونش را روشن می کرد . مولانا پشت به بالشی نرم داده بود و در خیال شعرهای مُتنبی بر آسمان آبی قدم نهاده بود که صدای بلند شمس ،یراق سبز ابریشمین خیال او را پاره کرد . چه می خوانی ؟ مولانا جلال الدین به آرامی گفت :مُتنبی . شمس از گوشه چشم ،نگاهی سخت به او انداخت و برخاست کتاب را از دست او گرفت .چند کتاب دیگر نیز از روی طاقچه برداشت و مولانا را کشان کشان به حیاط برد . حوض آبی خانه ،از شکوفه های بهار نارنج پر شده بود .برگ های بید ،همراه بادصبحگاهی می رقصیدند .شاخه هایشان چون ابروهای هلالی دخترکان ،نازک و زیبا بود .گل های فروافتاده در آب ،به جشن ماهیان پیوسته بودند که صدای مهیبی ،میهمانی زیبایشان را بر هم زد .ماهیان سرخ در گوشه حوض ،پناه گرفتند و دل کوچکشان تپید .کتاب ها یک به یک از دستان #شمس به داخل حوض انداخته شد .حالا کتاب ها ،خیس خیس و وارونه در آب بود .کتاب های عزیز مولانا که بالای سرش می گذاشت .چون گل های نیلوفر ،این جا و آن جا بر آب نشسته بودند . شمس نگاهی به مولانا کرد :«تنهات یافتم .هر کسی به چیزی مشغول و بدان خوش دل و خرسند .بعضی روحی بودند به روح خود مشغول .بعضی به عقل خود ،بعضی به نفس خود .تو را بی کس یافتم » این کتاب ها ،کس تو نیست .از این پس به تو رسم تازه ای خواهم آموخت که برای آموختن آن ،نیاز به عشق است ،نه کتاب . وبعد کتاب های پاره شده را که نیمی از آن بر جای مانده بود ،از حوض آبی بیرون آورد .حالا کتاب ها همه خشک بودند .خشک خشک مثل ساعاتی قبل . مولانا متحیر به شمس چشم دوخت .شمس الدین در گوشش زمزمه کرد :«این ذوق و حال است .تو را با این ها چه کار »باشد که از این پس ،سرو کارت با آن باشد . مولانا به حوض خانه دوباره نگاهی انداخت .از کتاب ها خبری نبود ،اما از جای خالی شان بر آب ،خال های آبی بزرگی بر جای مانده بود .
مدرس دوره های مختلف شاهنامه، مثنوی، حافظ و خودشناسی
تدریس دوره های مثنوی بیش از 14 سال
تدریس دوره های حافظ شناسی بیش از 12 سال
تدریس دوره های شاهنامه خوانی بیش از 12 سال
تدریس دوره های خودشناسی بیش از 6 سال
نویسنده بیش از پانصد ساعت متن برای برانه های مختلف رادیویی و تلویزیونی
چاپ بیش از سه کتاب : باغ سبز عشق ، غربت وجودی در اثار مولانا و مجموعه اشعار غزلهای یک زائر
برگزیده جشنواره های ادبی، هنری و دانشگاهی و غیر دانشگاهی
دوره های داستان نویسی و فیلم نامه نویسی را در حوزه هنری گذراندم و نمایش نامه نویسی را در تالار محراب آموختم، بعدها نقاشی را نیز، نزد استادان مجربی از جمله استاد آقامیری گذراندم.
برگزیده چندین جشنواره ادبی ،هنری دانشگاهی و غیر دانشگاهی کشوری هستم و حاصل نوشته هایم سه کتاب و بسیاری نوشته های دیگر می باشد که به امید خدا برای جمع آوری وچاپ آنها در آینده نزدیک ،اقدام خواهم نمود.
سالهاست که به لطف خداوند بر خوان پر گوهر مثنوی نشسته ام و از برکات آن، با دوستان عزیزی آشنا شدم که همراه و هم قدمم در این مسیر سبز بوده اند .
اکنون درکلاس مثنوی به پانصدمین جلسه کلاس نزدیک می شویم می دانیم که عمری با هم بوده ایم در غم ها وشادی ها شریک هم بودیم اما از همه مهم ترمثنوی را کنار خود داشته ایم و مولانا هر گز از زندگی ما جدا نشده است .
تجربه ای که در این سالها از مثنوی یافته ام این است که مهم ترین رویکرد مولانا در مثنوی ،خودشناسی است
ما نمی توانیم پروازهای رفیع مولانا را تجربه کنیم .عرفان محض مولانا برای قواره انسان امروزین ،جامه ای بزرگ است و باید مثنوی را برای انسان امروز ساده کنیم
مثنوی پر از نکته های روانشناسی و اخلاقی است که به انسان کمک می دهد خود را میان بحبوبه های زندگی بیابد و بشناسد و چنین شد که کلاس خودشناسی را در کنار مثنوی آغاز کردم تا منظره های زیبای مثنوی را در وجود خودمان بیابیم .
امروز خدا را شاکرم که به من این لطف را داشته است که با مثنوی ارزشمند حضرت جلال الدین محمد مولوی آشنا شدم و اگر عمری دوباره بیابم ،باز وقتم را برای شاگردی در مکتب مولانا خواهم گذاشت چون هنوز بسیار نکته ها را باید در مثنوی بیابم ،بیاموزم و بیاموزانم .
مجموع دوره های برگزارشده
0+
اگر سوالی دارید بپرسید ادمین سایت در اسرع وقت با شما تماس می گیرند.
دیدگاهتان را بنویسید