نیمه شب بود و کوهسار ،پوشیده از برف ،به خواب رفته بود . نه آوایی از سمت رود می آمد و نه صدای خنده کودکان کوچه ،نبض مردمان را از شادی به تپش می آورد . شیخ بهاالولد ،پاپوشی را که از سردی برف ،بر خود ،رنگ باخته بود ،به پا کرد و از پله های چوبی ،پاورچین پاورچین به باغ رفت . آسمان صاف و پر ستاره بود و زمین می دانست که فردا ،با پاهای مردمان بازی خواهد کرد و به شوخی بر زمینشان خواهد زد .بخار ِنفس شیخ ،به هوا برخاست . ایستاد و باغ را که لخت و عور ،خودش را به سختی از آغوش برف بیرون کشیده بود، نگاه کرد و به درخت سیب نزدیک شد و با زمزمه ای آرام ،که از میان لبهایش برمی خاست به او گفت :صدایت را از اتاقم شنیدم که آه می کشیدی چرا آه؟اگر از بی برگی زمستان است که دیگر باره می رویی و می بالی و اگر … نگاهش به تنه درخت افتاد :الله از من بگذرد ،باغبانتان مدتی است بیمار است و من به فریاد شما نرسیده ام . شیخ ردایش را از تن در آورد و به دور درخت پیچید و گفت :سرما با تنت چه کرده ،حتم دارم تا مغز تنه ات یخ زده و بعد مولانا بهاالولد ،از باغ، دل برکند تا به اتاقش برگردد که نوایی ،چون نوای ساز عود ،نگاه شیخ را دوباره به سمت باغ برگرداند ، چه کسی بر تارهای عود پنجه می کشید ،انگشتان کدام نوازنده ،عود را اینچنین به نوا در می آورد ؟ صدای عود، چون صدای چشمه ای روان ،دلش را نوازش می داد . زیر لب زمزمه کرد :«روح ها از ورای موجودات از عالم دیگر فرود آمده و الله از ورای این موجودات در جان ها می دمد » شیخ ، مدهوش به درختانی که شاخه هایشان خانه ی ملکوتیان بود نگاه کرد و چشمانش ،مست باغ می خندید .در جانش پایکوبی آغاز شده بود ،گویی روحش از شادی در آسمان ها پرواز می کرد در آوای ساز عود ،مولانا بهاالولد نام الله را می شنید .درختان به آواز در آمده بودند و نام خدا را می خواندند .
مدرس دوره های مختلف شاهنامه، مثنوی، حافظ و خودشناسی
تدریس دوره های مثنوی بیش از 14 سال
تدریس دوره های حافظ شناسی بیش از 12 سال
تدریس دوره های شاهنامه خوانی بیش از 12 سال
تدریس دوره های خودشناسی بیش از 6 سال
نویسنده بیش از پانصد ساعت متن برای برانه های مختلف رادیویی و تلویزیونی
چاپ بیش از سه کتاب : باغ سبز عشق ، غربت وجودی در اثار مولانا و مجموعه اشعار غزلهای یک زائر
برگزیده جشنواره های ادبی، هنری و دانشگاهی و غیر دانشگاهی
دوره های داستان نویسی و فیلم نامه نویسی را در حوزه هنری گذراندم و نمایش نامه نویسی را در تالار محراب آموختم، بعدها نقاشی را نیز، نزد استادان مجربی از جمله استاد آقامیری گذراندم.
برگزیده چندین جشنواره ادبی ،هنری دانشگاهی و غیر دانشگاهی کشوری هستم و حاصل نوشته هایم سه کتاب و بسیاری نوشته های دیگر می باشد که به امید خدا برای جمع آوری وچاپ آنها در آینده نزدیک ،اقدام خواهم نمود.
سالهاست که به لطف خداوند بر خوان پر گوهر مثنوی نشسته ام و از برکات آن، با دوستان عزیزی آشنا شدم که همراه و هم قدمم در این مسیر سبز بوده اند .
اکنون درکلاس مثنوی به پانصدمین جلسه کلاس نزدیک می شویم می دانیم که عمری با هم بوده ایم در غم ها وشادی ها شریک هم بودیم اما از همه مهم ترمثنوی را کنار خود داشته ایم و مولانا هر گز از زندگی ما جدا نشده است .
تجربه ای که در این سالها از مثنوی یافته ام این است که مهم ترین رویکرد مولانا در مثنوی ،خودشناسی است
ما نمی توانیم پروازهای رفیع مولانا را تجربه کنیم .عرفان محض مولانا برای قواره انسان امروزین ،جامه ای بزرگ است و باید مثنوی را برای انسان امروز ساده کنیم
مثنوی پر از نکته های روانشناسی و اخلاقی است که به انسان کمک می دهد خود را میان بحبوبه های زندگی بیابد و بشناسد و چنین شد که کلاس خودشناسی را در کنار مثنوی آغاز کردم تا منظره های زیبای مثنوی را در وجود خودمان بیابیم .
امروز خدا را شاکرم که به من این لطف را داشته است که با مثنوی ارزشمند حضرت جلال الدین محمد مولوی آشنا شدم و اگر عمری دوباره بیابم ،باز وقتم را برای شاگردی در مکتب مولانا خواهم گذاشت چون هنوز بسیار نکته ها را باید در مثنوی بیابم ،بیاموزم و بیاموزانم .
مجموع دوره های برگزارشده
0+
اگر سوالی دارید بپرسید ادمین سایت در اسرع وقت با شما تماس می گیرند.
دیدگاهتان را بنویسید