گفتگوی من و شهاب الدین سهروردی

گفتم :مرگ میراست
و زندگی مانا
کدام را برمی گزینی شهاب الدین ؟
گفت :رو به سوی نور می روم
من آن را اشراق می نامم
گفتم :نور را در کجا یافتی ؟
گفت :هستی همه نور است
و‌دیگر هیچ
بعضی نورها رقیق
برخی غلیظ
بعضی انوار ،ذرات پراکنده
برخی ذرات متراکم
و‌من زمزمه کردم :
جهان
انرژی ،امواج و‌انوار است
به چشمانش نگاه کردم و گفتم :
نور را در کجا یافتی شهاب الدین ؟
گفت : در همه جا
کوه هم نور است اما نور متراکم
ظلمت هم نور است نور متکاثف
جهان همه نور است
و‌دیگر هیچ
در حیرت این همه نور
پرسیدم :
انسان چیست ؟
لب گشود :
انسان نیز از نور است
ما از نور هم روشن می شویم
چشم بر زمین دوختم
دلم می خواست بپرسم:
مشرق کجاست ؟
به لبخند گفت :
مشرق جای
نور مجرد است
نوری بدون آلودگی
و‌مغرب
مکان نور متراکم و ماده
سوالی در ذهنم مثل باد
زوزه می کشید
و در نور ِکم سوی جانم نشسته بودم
اما
سهروردی به نور پیوسته بود
به آن نور
که آن را نورالانوار می نامید
و من
آبستن این پرسش بودم :
شرق عرفانی من
کجاست ؟
#زهراغریبیان_لواسانی
@baghesabzeshg

دیدگاهتان را بنویسید

دوازده − 1 =