شنا در اعماق زندگی

در حال مطالعه کتاب تفسیرهای زندگی ویل دورانت هستم.
در این کتاب ویل دورانت از نویسنده هایی که می شناختم و دوست داشتم، می گوید .
جستجوی زندگی ،میان نویسنده هایی که دوست داری ،لذت بخش است.
مثلا شاید شبیه ژان پل سارتر نباشی و افکار بدبینانه اش زندگی را به کامت تلخ نکند ،اما جسور می شوی که با بینش فلسفی او جنبه های دیگری از زندگی را تجربه کنی و ‌یا برای این پرسش هایت جوابی بیابی ،که چرا همینگوی خودکشی کرد ،مگر شهرت نداشت ،مگر او کتاب پیرمرد و‌دریا را ننوشته بود و از امید صحبت نکرده بود ؟
و یا با ویلیام فاکنر در خشم و هیاهو بیشتر آشنا می شوی که با چه باوری با آن نثر مدرن ،زندگی را به تصویر کشیده و فلسفه ای را مطرح نموده است.
در واقع زندگی عرصه عجیبی است برای اثبات خود .شاید هم نیازی به اثبات نباشد ،اما همه ما بودنی داریم که ناخواسته از باورهایمان برمی خیزد و در حال اثبات آن به خودمان و دیگران هستیم و نویسندگان، در این عرصه، زندگی ها را زندگی می کنند و شاید خودشان هیچ وقت متوجه زندگی کردن نشوند.
این میل رهایی از خودی که همواره، درصدد اثبات تو به خودت و دیگری هست ،زندگی را در چهارچوب عقاید ،مرام و مسلک ها اسیر می کند .
تنگناهایی سفت و سخت و قالب های فشرده ای که روزی شکل آنها را به خود می گیری و از اصل زندگی دور می شوی .حالا چه ایسم ، چه مذهب ،چه نحله فکری و چه افکار سیاسی باشد فرقی نمی کند . در حالی که میل به رهایی و نوشیدن سینه زندگی ،بدون هیچ دغدغه ای ،یعنی شناکردن در اقیانوس بی وسعتی که به پایان نمی رسد و تو‌ بی خبر از شنا کردن ،خودت ماهی می شوی و دریا نوش .
کازانتزاکیس در دورانی که دیگر شور جوانی اش به پایان رسیده بود ،سخن زیبایی گفت :
…زوربا به من یاد داد که زندگی را دوست بدارم و از مرگ هراسی به دل راه ندهم.اگر در دوران زندگیم قرار بود راهنمایی معنوی برای خود برگزینم ،بی تردید زوربا را انتخاب می کردم.
آن سادگی خلاقی که هر روز صبح طراوت خود را باز می یافت و او را قادر می ساخت تا همیشه اشیا را چنان ببیند که گویی برای اولین بار می دید…
اعتماد به دستها،صفای دل و بی پروایی و شهامتی که حتی خود را نیز دست می انداخت.گویی در درون خود نیرویی داشت برتر از روح.و سرانجام خنده های پرخروش و بی غشی که از ژرفای وجودش_ژرفایی عمیقتر از درون هر انسان دیگر_می جوشید.خنده ای که می توانست همه موانع اخلاقی،مذهبی و میهنی،یعنی همه تارهای دست و پاگیر را که انسان های جبون در اطراف خود می تنند تا بتوانند لنگان لنگان و با امنیت زندگی بی مقدارشان را طی کنند،فرو بریزد.
زوربا به جسم و جان خود معتقد است و به بازوان و به پاها و مغزش،به انگیزه های طبیعی خویش،به احساسات جسورانه و پرغلیان و به ادراک روشن خویش.(یک هوس بیشتر در دل نداشته ام:اینکه قبل از مرگ،تا آنجا که ممکن است،زمین را و دریا را ببینم و لمس کنم.)
#زهراغریبیان_لواسانی
@baghesabzeshg

دیدگاهتان را بنویسید

بیست + نوزده =