شمس و مولانا

گفتارهایی درباره شمس و مولانا نویسنده ( غریبیان لواسانی)
شمس برخلاف زاهدان ،دین را در تقلید نمی دانست .تقلید در نظر او به مراتب از نفاق و تزویر بدتر است .شمس بر این نظر بود که اکثر فسادها از تقلید ایجاد می شود .فرد تا وقتی تقلید می کند خودش نیست و در تاریکی دنباله رو دیگران شده است و آنها هر چه از او بخواهند چاکر و بنده آنها خواهد بود ،حتی اگر ظلمی بر او روا شود ،باز به علت دل سپردگی ،در مقابل ظلم سکوت خواهد کرد .
در تقلید ،آگاهی وجود ندارد و عشق در بستر آگاهی است که زاده می شود .فرد مقلد ،تمام عمر را در بی ریشگی ،چون مرده ای زندگی خواهد کرد و به جای رشد کردن و به بلوغ رسیدن ،توده ای در حال مرگ است که فساد او به دیگر گیاهان نیز سرایت خواهد کرد و یک جنگل ،یک جامعه را ویران خواهد نمود .
همین نگرش شمس تبریزی است که اساس تفکر مولانا را در مثنوی ایجاد می کند و‌مولانا از سر درد ،از ما می خواهد که بناهای کج و ناراستی را که طی سالها از سر تقلید ساخته ایم به یک باره ویران سازیم و‌به جای آن به تحقیق رسیم ،
مولانا چه زیبا در داستان فروختن صوفیان ،بهیمه مسافر را می فرماید :
 
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
خاصه تقلید چنین بی‌حاصلان
خشم ابراهیم با بر آفلان
عکس ذوق آن جماعت می‌زدی
وین دلم زان عکس ذوقی می‌شدی
عکس چندان باید از یاران خوش
که شوی از بحر بی‌عکس آب‌کش
عکس کاول زد تو آن تقلید دان
چون پیاپی شد شود تحقیق آن
تا نشد تحقیق از یاران مبر
از صدف مگسل نگشت آن قطره در
 
شمس تبریزی از تقلید بیزار بود .او وظیفه خود را این می دانست  که عادت ها را به هم بزند .
شمس می داند که هر چیز نو‌ ،بعد از مدتی تبدیل به عادت می شود و بعد تبدیل به سنت می شود و همین عادت ،کهنگی می آورد .
شمس می داند در دین و آداب دینی، این رخوت تا چه حد بیماری زا می شود 
پس شمس سعی می کند ،سنت شکنی نماید و اهل تقلید را به دوباره ،بازخوانی خود ،فرا بخواند .
شمس قبول ندارد که یک بار ،انسان ایمان بیاورد و تمام شود .برای او نو‌به نو‌کردن ایمان و پویایی، در وجود آدمی مهم است .
 
«پیش ما یک بار مسلمان ،نتوان شدن !
مسلمان می شود و کافر می شود و باز مسلمان می شود و هر باری از هوای نفسانی بیرون می آید ،تا آن وقت که کامل شود !»
 
مولانا نیز به خوبی با این نگرش آشنا بود و می دانست که حتی در شعائر دینی ،فرد ذوب می شود .چنانکه یا حسین می گوید بر سینه می زند ،ولی از آن فرخی و تازگی و بهجت حسینی و الهی نشان ندارد و جامعه اسلامی و دینی ،با وجود انجام حدود دینی، به علت عادت کردن به آداب ،روز به روز بیشتر از باطن دین فاصله می گیرد .
 
عارفان هر دمی دو عید کنند 
عنکبوتان مگس قدید کنند 
عارف هر لحظه در شادی و اتصال با خداوند زندگی می کند و صید تازه ای و لذت جدیدی را تجربه می کند ،اما مردم در عادت کهنه خود زندگی می کنند .چون عنکبوتی که مگس را پیله می کند تا بعد از  آن استفاده نماید و همواره در خستگی و روزمرگی روزش را به پایان می رساند .
 
شمس تبریزی نو اندیش بود. او سعی کرد تا مذهب عادت زده ،مردمان را وارونه نماید و از منظر دیگری به درون آن بنگرد .
شمس باور داشت که ارزش ها در هر جامعه ای و برای هر فردی تفاوت دارد ،هم چنان که گناه نیز، در نزد هر کس به گونه ای دیگر است :
«هر کسی را معصیتی است لایق او .یکی را معصیت آن باشد که رندی کند و فسق کند .لایق حال او باشد .
یکی را معصیت آن باشد که از حضور حضرت غایب باشد .
بر بعضی لباس فسق عاریتی است و بر بعضی لباس صلاح عاریتی است »
پس هر فرد باید جهان خود را بیافریند و نظام اخلاقی خود را بیابد .گاهی حج رفتن و به خانه خدای رفتن برای آدمی غرور آورد، پس بهتر است اول قصد خانه دل خود کند و خانه بروبد که در همان خانه دل ،خدا نیز میهمان خواهد شد .
شمس شریعت را به شیوه عامه مردمان در نمی یابد، برای او شریعت  راهی است که باید به طریقت و حقیقت متصل شود وگرنه رونده را گمراه می سازد .
«اگر آدمی خود پاک باشد ابلیس را چه یارای آن است که گرداگرد او گردد و او را زیانی رساند »
شمس مولانا را به دوباره بازخوانی دین می خواند و انقلاب شمس از اینجا آغاز می شود .
شمس مشاهده گری خاموش نیست .زاهدی نیست که فقط مشغول ذکر باشد و‌نه عارفی ،که فقط به خلوت دل خوش دارد .
او شاهد اوضاع وخیم جامعه خویش می باشد 
مردمان فرودست و فقیر ،حاکمان بی اصل و‌نسب و مدعی دین را می بیند که تنها در اندیشه پر کردن جیب خویش هستند و مردمان معیشت زده که در فکر شکم خالی خود ،درد جامعه و هم نوع را ،دیری است به فراموشی سپرده اند .
در چنین جامعه ای ،جنین نورس و نارس دین ،از بدو زاده شدن ،نیاز به طبیبی حاذق برای رشد دارد که شمس تبریزی او را نمی یابد و مرگی زود رس را برای جنین دین در جامعه ای که مملو از فساد است پیش بینی می کند و فریاد بر می آورد که :
«رنج هایی است که قابل علاج نیست 
و رنج هایی است ،که قابل علاج است 
ضایع گذاشتن آن ،
بی رحمی باشد »
نیچه فیلسوف آلمانی ،بت شکن است ورسالت خود را واژگونی ارزش هایی که در حقیقت ارزش نیستند  ،می داند .
شمس نیز در جامعه ای که همه ارکانش رو به افول رفته است ،حمله به سنت ها می نماید .شمس اهل پیروی و تقلید نیست .
تقلید از نظر او‌به مراتب از نفاق بدتر است فسادها بیشتر از تقلید سرچشمه می گیرد زیرا تقلید یعنی کورکورانه سر سپردن ،یعنی بردگی و جا را برای ظلم باز کردن. 
شمس یک انقلابی است .
 
شمس تبریزی در آغاز حمله مغول ،به ایران، بالغ بر سی پنج سال دارد. او شاهد مذهب های دروغین و فرهنگی ناقص الخلقه است 
فدائیان الموت که به عنوان پناهگاه مردمان و نیروهای انقلابی بودند حالا خود مافیای قدرت شده اند و اندک اندک با استقرار حکومت وحشت ،اجازه نمی دهند سخنی خلاف آنان بر زبان رانده شود .فساد و فحشا بیداد می کند و شمس به هر سو می نگرد شاهد ایران از درون پوسیده منحط و‌نفاق و زهد ظاهری است و فریاد بر می آورد :«بر کافر شکر واجب است که منافق نیست»

#زهراغریبیان_لواسانی

دیدگاهتان را بنویسید

18 − هشت =